بخشی دیگر از توصیههای جسورانه به پادشاه، که در آن، رعایت اعتدال در برخورد با نزدیکان و درباریان و یا به عبارتی دیگر کارگزاران رده بالای حکومت توصیه شده است. کارگزاران اگر از قدرت برتر حکومتی که در کشورهای دارای دموکراسی رئیس جمهور و در کشورهای غیردموکراتیک، پادشاه می باشد، حساب ببرند، دست به طغیان نمیزنند. اگر چه این سخن بیشتر در ادوار کهنتر مصداق داشته ولی در همین ادوار ما نیز اگر پادشاه بتواند از چنان کارفرمایی برخوردار باشد که حد اعتدال را در ترفیع یا تقلیل مرتبه نزدیکان خود رعایت کند، بیشک مایه رضای خاطر مردم و ملت خویش را فراهم کرده است.
« پادشاه باید که خدمتگاران را از عاطفت و کرامت خویش چنان محروم ندارد که یکبارگی نومید گردند و به دشمنان او میل کنند، و چندان نعمت و غنیمت ندهد که به زودی توانگر شوند و هوس فضول به خاطر ایشان راه جوید، و اقتدا به آداب ایزدی کند و نص تنزیل عزیز را امام سازد: و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا به قدر معلوم، تا همیشه میان خوف و رجا روزگار میگذراند، نه دلیری نومیدی بریشان صحبت کند و نه طغیان استغنا بدیشان راه جوید ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی. و بباید شناخت ملک را که از کژمزاج هرگز راستی نیاید و بدسیرت مذموم طریقت را به تکلیف و تکلف بر اخلاق مرضی و راه راست آشنا نتوان کرد. (نصرالله منشی،۱۳۸۳: ۹۶-۹۴).
۵-۴-۱-۱-۷- دوری جستن از چند طبقه رعیت
در شیوه مملکتداری آن گونه که نصرالله منشی توصیه میکند، برپادشاه واجب است که ازچند طبقه دوری جوید، این طبقات کسانی هستند که به نحوی مورد بیمهری پادشاه قرار گرفتهاند و از حوزه کارگزاری پادشاهی کنار گذاشته شدهاند همچنین گاهی لازم است که پادشاه بر اساس طبقهبندی خاص اجتماعی مردم، با آنها رفتار کند. شناخت طبقات مختلف مردم، به پادشاه کمک میکند تا در اداره اموری نظیر عزل و نصبها دچار خبط و خطا نشود در داستان گاو و شیر که از مهمترین و اخلاقیترین بابهای کلیله ودمنه است از زبان خرس که به منزلهی وزیر پادشاه است آمده که: «خرس گفت: در شرع رسوم پادشاهی واجب است بر پادشاه از چند گونه مردم تحرّز و توقّی نمودن و توقّع بدسگالی داشتن، یکی آنکه بیگناهی از کارش معزول کند، دیگر آنکه به دشمن او دوستی ورزد، دیگر آنکه در زیان پادشاه سود خویش بیند دیگر آنکه بسیار خدمت ها بر امید مجازات کرده باشد و جزا نیافته باشد، دیگر آنکه راز پادشاه با نامحرم در میان نهد.» (نصرالله منشی، ۱۳۶۲: ۳۱۳)
۵-۴-۱-۱-۸- در فضیلت محبّت
در کلیله ودمنه، محبت چنان قوی است که میتواند سبب دوستی لاکپشت و مرغابی شود. در داستان «لاکپشت و مرغابی» علاوه بر ارزش محبت به ارزشهای دیگری نیز برمیخوریم. مثلا ارزش همسایگی، آیندهنگری، سکوت و حرف بیوقت نگفتن…
«آوردهاند که در آبگیری دو بط و یکی باخه ساکن بودند و میان ایشان به حکم مجاورت دوستی و مصادقت افتاده. ناگاه دست روزگار غدار رخسار حال ایشان بخراشید و سپهر آینه فام صورت مفارقت بدیشان نمود، و در آن آب که مایه حیات ایشان بود نقصان فاحش پیدا آمد. بطان چون آن بدیدند به نزدیک باخه رفتند و گفت: به وداع آمدهایم، پدرود باش ای دوست گرامی و رفیق موافق.
باخه از درد فرقت و سوز هجرت بنالید و از اشک بسی در و گهر بارید و گفت: ای دوستان و یاران، مضرت نقصان آب در حق من زیادت است که معیشت من بی از آن ممکن نگردد. و اکنون حکم مروت و قضیت کرم عهد آن است که بردن مرا وجهی اندیشید و حیلتی سازید.
گفتند: رنج هجران تو ما را بیش است، و هرکجا رویم اگر چه در خصب و نعمت باشیم بی دیدار تو از آن تمتع و لذت نیایم، اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان را سبک داری، و بر آنچه به مصلحت حال و مآل تو پیوندد ثبات نکنی. و اگر خواهی که ترا ببریم شرط آن است که چون ترا برداشتیم و در هوا رفت چندان که مردمان را چشم بر ما افتد هر چیز گویند راه جدل بربندی و البته لب نگشایی. گفت: فرمان بردارم، و آنچه بر شما از روی مروت واجب بود به جای آوردید، و من هم میپذیرم که دم طرقم و دل در سنگ شکنم .
بطان چوبی بیاوردند و باخه میان آن به دندان بگرفت محکم، و بطان هر دو جانب چوب را به دهان برداشتند و او را میبردند. چون به اوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد و از چپ و راست بانگ بخاست که «بطان باخه میبرند .» باخه ساعتی خویشتن نگاه داشت، آخر بیطاقت گشت وگفت: «تا کور شوید. دهان گشاد بود و از بالا در گشتن. بطان آواز دادند که: بر دوستان نصیحت باشد
نیک خواهان دهند پند ولیک نیک بختان بوند پند پذیر »
(نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۱۱۱)
باب «دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو» در حقیقت برای تبیین جایگاه محبت و دوستی است. در آغاز باب، رای خلاصه مفاهیم استناط شده خود را از بابهای پیشین یعنی دو باب «شیر و گاو» و «بازجست کار دمنه» اینگونه ذکر میکند: «شنودم مثل دو دوست که به تضریب نمام و سعایت و فتان چگونه از یک دیگر مستزید گشتند و به عداوت و مقاتلت گراییدن تا مظلومی بیگناه کشته شد، و روزگار داد وی بداد، که هدم بنای باری عز اسمه مبارک نباشد، و عواقب آن از وبال و نکال خالی نماند. فلا یسرف فی الفتل انه کان منصورا. اکنون اگر میسر گردد بازگوی داستان دوستان یک دل و، کیفیت موالات و افتتاح مواخات ایشان، و استمتاع از ثمرات مخالصت و برخورداری از نتایج مصادقت. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۱۵۷ ).
آغاز این باب، توضیح و تفسیر ارزش جایگاه دوستی و اخلاص در آن و نیز دستگیری از دوستان در وقت سختی است. «برهمن گفت: هیچ چیز نزدیک عقلا در موازنه دوستان مخلص نیاید، و در مقابله یاران یک دل ننشیند، که در ایام راحت معاشرت خوب ازیشان متوقع باشد و در فترات نکبت مظاهرت به صدق از جهت ایشان منتظر. »(همان، ۱۵۷ ).
داستان، دربارهی به دامافتادن کبوترانی است که رهبری آنها را کبوتری طوقی بر عهده داشت. کبوتران در دام گرفتار شدند و با وحدت و یکدلی و گوش جان سپردن به فرمان رهبر گروه، دام را از جا کندند و به سوی جنگلی در دوردست پرواز کردند. در جنگل طوقی با پیداکردن دوستش موش، از وی خواست تا بندها را پاره کند و آنها را نجات دهد. موش نیز با نجات کبوتران حق دوستی دیرینه را به جا آورد. پس از نجات کبوتران، داستان با مودت و یاریرساندن موش، لاکپشت، زاغ و آهو ادامه مییابد.
دوفوشه کور مینویسد: «کتاب کلیله و دمنه به درستی یک نصیحه الملوک نموده میشود. تعلیمات عمده آن به روابط بینهایت اخلاقی و سیاسیِ دوستی و دشمنی مربوط هستند. و البته به اندرز هم مربوط میشوند، به این معنی که از یک سو ناظر بر الزام سلطان به اندرزشنوی برای اجتناب از شتابزدگی در تصمیمها و از سوی دیگر ناظر بر الزام او در مورد شناسایی مشاور صالح هستند.
در اینجا هم در مورد صفات دستیار صالحی که سلطان باید به خدمت گیرد و نیز در مورد درس قدیمی اردشیر مبنی بر اینکه هر یک از رعایا را باید در جایگاهی که به هنگام تولد داشته است نگاه داشت، به سلطان اندرز داده میشود و سرانجام مفاهیم: عقل، خوشبختی و سرنوشت رویاروی یکدیگر قرار میگیرند و این نتیجه به دست میآید که عقل عبارت از این است که انسان خود را به دست سرنوشت بسپارد تا به خوشبختی برسد. به این ترتیب درسهای عمده کلیله و دمنه با درسهای «نصیحه الملوکـ»های ابتدایی انطباق مییابند.» (دوفوشه کور، ۱۳۷۷: ۵۷۲ )
محبت موهبتی خدادادی است که در وجود همه حتی حیوانات به ودیعه نهاده شده، این فضیلت آفاتی دارد ازآن جمله؛ نمامی و سخن چینی و دو به هم زنی افراد شرور و خاین؛ باب اول، «حکایت شیر و گاو» (باب الاسد والثور) چنین آغاز میشود: «رای هند فرمود برهمن را که بیان کن از جهت من مثل دو تن که به یکدیگر دوستی دارند و به تضریب نمّام خائن بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارقت کشد. برهمن گفت که هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶ :۵۹)
«زینهار تا ملک سخن او التفات نکند و افسون او را در گوش جای ندهد، چه بر دوستان ناآزموده اعتماد کردن از حزم دوراست، تا دشمن مکار چه رسد! قال النبی علیهالسلام: ثق بالناس رویدا. » (همان:۲۱۳)
در مرزباننامه، داستان شهریار بابل با شهریار زاده، ماجرای دوستیای رانقل میکند که در آن دوست مورد اعتماد به عهد خود وفا نمیکند. در پایان داستان، شهریار بابل میگوید: «این فسانه از بهر آن گفتم تا اگر دوستی تو با او از قبیلِ دوستی چنین قبایلی است، مرا بدو نسپاری . ملک گفت : دوستی ما از این معانی دور است . » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۱۴۳)
در ادامه، شهریار گونهای دیگر از دوستان را توصیف میکند: «… نوعی دیگر از دوستان آنهایند که چون بلائی نازل شود، مرد به ابتلاء دوستان آزادیِ خویش طلبد، چنانکه آن مردِ آهنگر کرد با مسافر . » (همان) و آنگاه، داستان آهنگر با مسافر را نقل میکند.
نحوهی دوستیابی و بیارزش شمردن مادیات در دوست یابی از اساسی ترین نکات اخلاقی ست که خطاب به پادشاه بیان شده ولی مثل بیشتر اخلاقیات این دو کتاب سیاست نامه عموم مردم را شامل میشود.
«رای هند گفت برهمن را …. بازگوی داستان دوستان یکدل و یاران موافق و کیفیت موالات و افتتاح موأخات ایشان و استمتاع از ثمرات مخاصمت و برخورداری از نتایج مصادقت » (منشی، ۱۳۸۶ : ۱۵۷) پس از آن یک سلسله داستان نقل میشود که قهرمان آنها موش است. دلبستگی موش به جانوران گرفتار در دام صیاد از آنجا در لوح جان او نقش بسته بود که به تجربه به بیهودگی ارزش پول برای دوستیابی پیبرده بود و نیز بدان روی بود که بر اثر تجربه به فضیلت قناعت دست یافته بود. (همان :۱۵۷ تا ۱۹۰)
موضوع حکایات بعد این کتاب در زمینه دوستی، به ترتیب عبارت است از:
-دشمنی در لباس دوستی ( همان :۱۹۱ تا ۲۳۷).
- حفظ دوستی که باید با تیزهوشی و کشف به هنگام نقاط ضعف دوست تحقق یابد (همان، :۲۳۸ تا ۲۵۹)
- دوستییی که نبایست به سبب خشم و هیجان و بیفکری رشته آن گسسته گردد (همان :۲۶۰ تا ۲۶۵)
-بیثباتی دوستیها و دشمنی که مرد عاقل را برآن میدارد که با دشمن خود دوستی بورزد تا در هنگام مناسب از آن بهره ببرد (همان: ۲۶۶ تا ۲۸۱ )
-دوستی پنهان در دل دوستی که مورد اهانت قرار گرفته و دلآزرده شده است. (همان :۲۸۲ تا ۳۰۳).
۵-۴-۱-۱-۹- نیکخویی
بزرگترین نتیجهی عقل وخرد نیکخویی است. در قرآن از خُلق نیکوی پیامبر نیز یاد شده «تو صاحب اخلاق عظیم و برجستهاى هستى» (و انک لعلى خلق عظیم)[۱۱]. که این نشانگر این نکته است که خلق نیکو از مهمترین فضایل اخلاقی حاکم و رهبر باید باشد چون خوی نیکو از خرد سرچشمه می گیرد پادشاهی که دارای این فضیلت باشد دارای عقل و خرد کافی و وافی میباشد.
تسلسل خرد، نیکخویی و عدل و راستی درکتابهای مرزباننامه و کلیله و دمنه به عنوان اجزای تفکیکناپذیر حاکم آمده است پادشاه بیخرد دارای اخلاقی زشت و نکوهیده میباشد. تندخویی او نشان دهندهی کم خردی و بیعقلی اوست.
تنها پادشاه به نیکخویی فراخوانده نشده، بلکه اصل نیکخویی اصلی جهانشمول است که عامه مردم را در بر میگیرد .
از منظر وراوینی بخردان، دارندگان خوی نیک هستند. «پاکیزهترین گوهری که از عالم وحدت با مرکبّات عناصر پیوند گرفت، خرد است و بزرگترین نتیجهای از نتایج خرد، خوی نیکوست.» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۲۸ )
نکته مهم در کلام مرزبان، این است که اگر خوی نیکو و مدارای سیاسی در حاکم نباشد، هیچ رفتار و برنامه مطلوب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی(سنّت محبوب و شرعت مرغوب) نهادینه و محقق نخواهد شد. تنها در پرتو نقد و نظر مداوم، امکان تحقق عدالت و راستی هست. از آن مهمتر، اصلاح یکایک افراد جامعه، به اصلاح حاکم و حکومت وابسته است. امنیت و بهداشت(امن و سلامت) برای همه افراد به عدالت و راستی بستگی دارد و عدالت و راستی منوط به وجود انتقاد و نصیحت است. «پادشاه چون نیکو خوی بود، جز طریق عدل و راستی-که از مقتضیات اوست- نسپرد، و الاّ سنّت محبوب و شریعت مرغوب ننهد. و چون انتهاج سیرت او بر این منهاج باشد، زیردستان و رعایا در اطراف و زوایای ملک، جملگی در کنف امن و سلامت، آسوده مانند و کافه خلق به اخلاق او متخلق شوند.» (همان، ۲۸).
۵-۴-۱-۱-۱۰- خردورزی و دانشاندوزی
در احادیث عرفانی آمده است که : «اوّلَ ما خلق الله العقلَ : نخستین چیزی که پروردگار آفریده است همانا عقل میباشد»گوهر یکتایی که آدمیان را ازدیگر جانداران متمایز میکند و به آنان قدرت تشخیص خوب از بد و خیر از شر را داده عقل و خرد است. خرد سرچشمه اخلاقیات است خرد به انسان میفهماند که چه چیزی ارزش و چه چیزی ضدارزش است او را تا مرتبه اعلی بالا میبرد و از ملائکه برتر میسازد، خرد زیربنای کلیه امور مملکتداری است. در نهجالبلاغه آمده است:«…وَ قالَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لا مالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَقْلَ کَالتَّدْبِیرِ… و درود خدا بر او فرمود: سرمایهاى از عقل سودمندتر نیست، و تنهایى ترسناکتر از خودبینى، و عقلى چون دوراندیشى..»[۱۲]
از نظر مرزباننامه کسانی که با چشم راستبین خرد به جهان بنگرند راه حل برخورد با آن و غلبه و استیلا بر آن را میفهمند: «…و رنج به تحصیل دانش بر تا روزگارت بیهوده صرف نشود که دنیا همه قارورهای است در این قارورهی شفاف گرفته . اگر کسی به چشمِ راست بین خرد دور نگرد، مزاجِ او بشناسد و بداند که آنچه در عاجل او را به کار آید، دوست است و آنچه در اجل منفعتِ آن را زوال نیست، دانش . » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۱۶۲).
از نظر مرزباننامه، عقل (به جای مغز) حاکم حقیقی تن است: «… و بدان که تو را عقل بر هفت ولایت تن امیر است و حس، معین عقل و شهوت خادم تن مگذار که هیچ یک قدم از مقام خویش فراتر نهند.» (همان، ۲۰۳).
نصرالله منشی در دیباچهاش بر کتاب کلیله و دمنه بر ارزش خردورزی صحه میگذارد و بر آن است که به وسیلهی این کتاب میتوان کمال خرد را ملاحظه نمود: «…و به دین کتاب کمال خرد و حصافت او میتوان شناخت و آن جادویها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموع و تلفیقات نغز عجیب و وضعهای نادر غریب که او را اتفاق افتاده است از آن ظاهرتر است که هیچ تکلف را در ترکیب آن مجال وضعی تواند بود. چه هر که از خرد بهرهای دارد فضیلت آن بر وی پوشیده نگردد و آنکه از جمال عقل محجوب است خود به نزدیک اهل بصیرت معذور باشد .
نور موسی چگونه بیند کور ؟!
نطق عیسی چگونه داند کر ؟! »(نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۲۴)
از نشانه های خردمندی این است که انسان خردمند بر هر کسی اعتماد نکند به ویژه آنکه طرف مقابل؛ ماری زهرآگین، جانور درندهی گرسنه، پادشاهی بیرحم و یا حاکمی بیدین باشد.
«… گفت: ثقت خردمندان به چهارکس مستحکم نگردد: ماری آشفته، و ددی گرسنه، و پادشاهی بیرحمت، و حاکمی بیدیانت.» (همان، ۳۸۵ ).
در مرزباننامه به ویژگیهای خردمند با دیدگاه فلسفی اشاره شده است، در آنجاییکه دیو از دینی پرسید: «خردمند در میان مردم کیست؟ دینی گفت: آنکه چون بر او ستم کنند مقام احتمال بشناسد و تواضع با فرودستان از کرم داند، عفو به وقت قدرت واجب شناسد و کار جهان فانی آسان فراگیرد…» (وراوینی، ۱۳۸۳: ۲۶۹).
در باب بوف و زاغ، زاغ پس از شنیدن سخنان پندآمیز بوف، سخنانی با خویش میگوید که در آنها، ویژگیهای رفتاری خود را با محک خرد میسنجد از این لحاظ در حقیقت، سخنان او، مبین ویژگیهای خردمندان در هنگام آزمونهای بزرگ است:
«…خردمند اگر به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد، و تکیه بر عدت و شوکت خویش روا نبیند. و هرکه تریاک و انواع داروها به دست آرد به اعتماد آن بر زهر خوردن اقدام ننماید.
و هنر در نیکو فعلی است که به سخن نیکو آن مزیت نتوان یافت، برای آنکه اثر فعل نیک اگر چه قول از آن قاصر باشد در عاقبت کارها به آزمایش هرچه آراسته تر پیدا آید. باز آنکه قول او بر عمل رجحان دارد ناکردنیها را به حسن عبارت پساواند و در چشم مردمان به حلاوت زبان بیاراید اما عواقب آن به مذمت و ملامت کشد.
و من آن راجح سخن قاصر فعلم که در خواتم کارها تامل شافی و تدبر کافی نکنم، و الا از این سفاهت مستغنی بودم و اگر خرد داشتمی نخست با کسی مشورت کردمی و پس از اعمال فکرت و قرار عزیمت فصلی محترز مرموز چنانکه او منزه بودی بگفتمی، که در مهم چنین بزرگ بر بدیهه مداخلت پیوستن از خرد و کیاست و حصافت و حذاقت هرچه دورتر باشد. هرکه بی اشارت ناصحان و مشاورت خردمندان درکارها شرع کند در زمره شریران معدودگردد، و به نادانی و جهالت منسوب شود، چنانکه سید گفت علیهالسلام: شرار امتی الوحدانی المعجب برایه المرائی بعمله المخاصم بحجته. و من باری بینیاز بودم از تعرض این خصمی و کسب این دشمنی. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۲۱۰).
در میان دشمنان خردمندان و کسانی که خردمندان از آنها نفورند، دروغگویان نیز یافت میشوند: «…ملک گفت: ما را با تو پس از این کاری نماند، ای بلار! گفت: خردمندان را با شش کس آشنایی نتواند بود: … و دروغزنی که به رای خود اعجاب نماید، …» (همان، ۳۸۸).
دانلود پایان نامه با موضوع اخلاق عملی در کلیله و دمنه و مرزبان نامه- فایل ۹